اميرکبير: سدي در مقابل بهائيت
پايگاه خبري فرقه: محمدتقي فراهاني ملقب به اميرکبير از رجال سياسي مهم و شناخته شده در عصر قاجار مي باشد. وي از جمله افرادي بود که توانست به واسطه هوش، ذکاوت و توانايي سياسي مورد توجه ناصرالدين شاه قرار گرفته و از سوي وي به منصب صدراعظمي منصوب گردد. البته انتصاب به اين سمت، مرهون عوامل ديگري چون آشنايي و نزديکي شاه به امير نيز بود که به دوران وليعهدي ناصرالدين شاه بازمي گشت. اين نزديکي باعث شده بود تا ناصرالدين شاه به واسطه برخورداري امير از برخي ويژگيهاي خاص او را گزينه مناسبي جهت صدارت بداند. با اين توضيحات به برخي از اين دلايل و ويژگيها که تا حدي متأثر از شرايط سياسي و اجتماعي آن دوران نيز بود پرداخته مي شود.
محمدتقي فراهاني از کودکي تا صدارت
محمد تقــي فراهاني، در سال 1222 ه.ق در شهر هزاوه فراهان ديده به جهان گشود. وي بخشي از دوران کودکي خود را در خانواده قائم مقام سپري کرد. امير، از همان زمان، آثار هوش و ذکاوت خود را به نمايش گذاشت و همين موضوع باعث توجه قائم مقام نسبت به او گرديد. از اين رو قائم مقام تلاش کرد تا از همان دوران، امور سياست را به او آموخته و او را با دنياي سياست و ملازمات آن آشنا سازد. امير بعد از مدتي به فعاليتهاي متعددي همت گماشت، و در آغاز جواني، فرمان مستوفي گري يافت. اما بي شک مهمترين سمت سياسي او، مقام صدارت بود که به دلايلي چند از سوي ناصرالدين شاه به آن مقام منصوب گرديد که برخي از اين دلايل در زير مورد اشاره قرار ميگيرند.
دوستي و نزديکي ناصرالدين شاه و صدراعظم
اميرکبير رسماً در سال 1264 ه.ق با حکم ناصرالدين شاه، به مقام صدارت منسوب شد. وي تا قبل از صدارت، سه وظيفه مهم سياسي را انجام و لياقت خود در اين زمينه را اثبات نموده بود. اين سه وظيفه در رابطه با روسيه، ايروان و ارزنه الروم بود. «در سفر روسيه در زمره دبيران بود، در سفر ايروان که ناصرالدين شاه وليعهد را جهت ملاقات با تزار روسيه همراهي مي نمود، وزارت نظام آذربايجان را نيز بر عهده داشت و زماني که به سفارت ارزنه الروم برگزيده شد، با مقام وزارت، به نمايندگي مختار دولت در آن کنفرانس شرکت جست.»1
همراهي و نزديکي اميرکبير به وليعهد، ضمن ايجاد موجبات دوستي و الفت اين دو، باعث شد تا مقدمات جلوس ناصرالدين شاه وليعهد، به تخت سلطنت توسط امير فراهم گردد. امير نقش مهمي در تسهيل امور جهت پادشاهي ناصرالدين شاه داشت. از اين رو ناصرالدين شاه نيز در ازاي خدمات اميرکبير، وي را به مقام صدرات مي رساند. ميرزا تقي خان، ابتدا توسط ناصرالدين شاه به اميرنظام و سپس اميرکبير و اتابک اعظم ملقب ميگردد. بنابراين مي توان يکي از دلايل ناصرالدين شاه در اعطاي مقام صدارت به امير را در وهله اول شناخت او و نزديکي و الفت اين دو دانست. اميرکبير طي همراهي خود با ناصرالدين شاه در جريان اتفاقات و يا سفرهاي خارجي به خوبي توانسته بود کارداني و شايستگي اش را به اثبات رساند.
افزايش قدرت مرکزي و مبارزه با قدرتهاي محلي
عامل ديگر در انتصاب امير به سمت صدراعظمي، مبارزه با قدرتهاي محلي جهت افزايش قدرت مرکزي بود. البته اين موضوع نيز به شناخت ناصرالدين شاه از اميرکبير بازمي گشت، ناصرالدين شاه، امير را گزينه مناسبي جهت مقابله با جنبشهاي محلي مي دانست. اين جنبشها که خود را در شکل شورشهاي محلي نيز نشان مي داد، محصول دوران محمدشاه بود. در اين دوران سيستم سياسي کشور مانع از روي کار آمدن افراد لايق و در نتيجه افزايش اعتراضات و شورشهاي محلي مي گردد. در مقابل گروهها و جنبشهاي جديدي شکل مي گيرند که تا حدي مستقل از دولت و گاه بر ضد قدرت مرکزي دولت عمل مي کردند. يکي از اين گروهها، «اشرافيت تنبلي بود که در واقع ثمره زن پرستي و بلهوسي فتحعليشاه بهشمار رفته و تعدادشان بر اثر بروز جنگهاي داخلي بيشتر شده بود»2 و در زمان ناصرالدين شاه نيز بر تعداد آنان افزوده گرديد.
ميرزا تقيخان اميرکبير صدر اعظم ايران در زمان ناصر الدين شاه، با دسيسه هاى يک سرى وطن فروش در حمام فين کاشان به قتل رسيد و در شهر کربلا به خاک سپرده شد.
اينکه چرا او را به کربلا بردند، سوال است و احتمالا براى دور ماندن مردم از مزارش و جلوگيرى از تبديل آن به ميعادگاه مظلومان، او را از ايران و ايرانى دور کردند!
اما چيزى که بيش از همه مايه شرمندگيست، اين است که اکثر قريب به اتفاق ايرانيها نمى دانند مزار اين اسطوره تاريخ کجاست!
امروزه با سفرهاى متعدد مردم به عراق و کربلا جاى بسى تاسف است که حتى يکى از کساني که از عراق بر ميگردد نميداند که امير کبير هم در آنجا دفن بوده!
آيا فکر نمى کنيد که همين عراقيها به ما خواهند خنديد که چطور مردى رو که بسيارى از داشته هاى امروزمان را مديون اوهستيم فراموش کرديم؟!
168 سال پ?ش نخست?ن برنامه واکس?ناس?ون به فرمان ام?رکب?ر آغاز شد.
چند روز بعد به ام?رکب?ر خبر دادند بعضي از افراد صاحب نفوذ، در شهرشا?عه کرده بودند که واکسن زدن باعث ورود جن به خون م?شود!
ميرزا تقيخان اميرکبير فرمان داد هر کس? واکسن آبله نزند، با?د پنج تومان جر?مه بپردازد. اما نفوذ سخن افراد نا آگاه در مردم ب?شتر بود.
پولدارها پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوب? سرباز زدند. د?گران ن?ز در خانه ها پنهان مي شدند.
پس از مدت? چندين نفر از آبله مردند و ام?رکب?ر شروع به گر?ستن کرد.
م?رزا آقاخان آهسته به ام?ر کب?ر گفت: ول? ا?نان خود در اثر نادان? مرده اند.
ام?ر کب?ر گفت : مسئول نادان?شان ن?ز ما هست?م.
اگر ما به اندازه کاف? مدرسه ساخته بود?م، جاهلان بساطشان را جمع کردهبودند.
اين تنها روزي نبود که اميرکبير گريست؛ ايشان هزار و صد و هشتاد و هشت روز نخست وزيري خود را، هر شب از جهل و خرافات مردم ايران گريست…
اميرکبير براي انجام تمام اصلاحات خود که در کتاب “اميرکبير” فريدون آدميت، که به قول آقاي خسرو معتضد بهترين کتاب در باره اميرکبير است، گريسته است.
آري ميرزا تقيخان اميرکبير و “ميجي” امپراتور ژاپن، برنامه اصلاحات خود را همزمان آغاز کردند.
برنامه اصلاحات ميرزا تقي خان امير کبير بسيار مفصل تر از ميجي بود.
مردم ژاپن با ميجي همراهي کردند، مطالعه کردند، کار کردند، منافع مردم را برمنافع خود برتري دادند، تا امروز ژاپن سومين کشور دنيا از نظر اقتصادي و بهترين کشور دنيا در تمام پارامترهاي زندگي باشد.
لکن مردم ايران با جهل و خرافات بسيار عميق، 1188 روز اميرکبير را گرياندند.
سالانه 30 ميليون نفر از مردم ژاپن به آرامگاه ميجي در توکيو مي روند و از اصلاحات او سپاسگزاري مي کنند.
ولي مردم ايران حتي نمي دانند که آرامگاه اميرکبير روبروي صحن امام حسين در کربلاست!
در سال 1393 بيش از 30 ميليون نفر از مردم ايران از کربلا بازديد کرده اند ولي اصلا سري به آرامگاه اميرکبير که درست در حجره جنوب شرقي روبروي صحن امام حسين است نزده اند!
پس عزا بر خود کنيد اي خفتگان
زان که بد مرگي است اين خواب گران!
مرگ ميرزا تقيخان اميرکبير
در تاريخ آمده است: براي کشتن ميرزا چند راه مد نظر قاتلين بود؛ خفه کردن با دست (مانند قائم مقام فراهاني که ميرغضب ها او را با دست خفه کردند)، خوراندن دو لوله ترياک (که چون طول مي کشيد بعيد به نظر مي آيد زيرا ممکن بود عزت الدوله همسر اميرکبير و خواهر ناصرالدين شاه که داخل عمارت بود مطلع شده سر برسد و شيون کند و مانع اقدام جانيان شود) و رگ زدن يعني باز کردن دو شاهرگ بازوان و رفتن خون تا مردن قرباني.
امير، خود راه سوم را پيشنهاد کرد.
جنايتکاران فصاد حمام را آورده دو رگ را باز کردند اما اما حاج عليخان که در زمره بي شرف ترين و رذل ترين درباريان بود پس از حدود يک ربع ساعت براي اين که زودتر قرباني بميرد لگدي به سينه امير زد و دستور داد لنگ حمام را لوله کرده در دهان او فرو کنند و وي را به اين طريق خفه سازند.
مرحوم حاجي ابراهيم خان صديق الممالک کاشي، لله مرحوم صديق الدوله فرزند اکبرشاهزاده ظل السلطان، – مسعودميرزا- حکايت مي فرمودکه من با جمعي از بزرگان خدام شاهزاده و بسط مال حکومت او مسرتي سرشار داشتيم و به سخنان هزل و مطايبه خود را سرگرم نموده و در بساط انبساط مشغول عيش و نشاط بوديم و اتفاقاً فقيري پير پيدا شده سؤال نمود و عيدي خواست. ما هر يک مقداري شاهي سفيد به او داديم. چون شست خويش را پر از سيم ديده نسيم مسرتي بر خاطر هوي وزيده و با بشاشتي تمام گفت سرگذشتي دارم که قابل استماع است، اگر اجازت دهيد عرض کنم. خوشروئي و چرب زباني او ما را بر آن داشت که اجازتش داديم. گفت در تاريخي که چراغعلي خان زنگنه از طرف اميرنظام به حکومت اين ولايت منسوب بود و تمام اشرار اين شهر را سرکوب نموده و اهالي به نعمت امنيت نايل شدند، من به سن 24سالگي بودم و بجز مادر و عيال کسي را نداشتم و به صنعت دواتگري معيشت خود را مي گذرانيدم.
يک روز فراشي از طرف حکومت به بازار ما بيامد و تمام دواتگران را که بيش از چهل نفر بودند بدارالحکومه برد و به حاکم حضور ما را در آنجا عرض نمود. حاکم همه را نزديک خواسته و پرسيد کدام يک از شما در صنعت دواتگري از ساير استادتر و کاملتر است؟ ما با هم مدتي به مشاوره مذاکره نموديم تا استادي دو نفر از ما مسلم و منتخب شد و امتياز ايشانرا همه اعتراف نمودند و يکي از آن دو نفر من بودم. حاکم فرمود شما دو نفر به تالار بياييد و سايرين مرخصند که پي کار خود بروند. و چون به تالار رفتيم بعضي مسائل از ما بپرسيد. آنگاه مرانگاه داشته ديگري را مرخص نموده و به من فرمود که اتابک اعظم اميرنظام ترا در طهران خواسته و مي بايد همين ساعت سفر کني و مکتوبي بمن داد که به اميرنظام برسانم. من عرض کردم اطاعت مي کنم اما بايد به خانه بروم و زندگي مادر و عيالم را در غياب خود ترتيب بدهم. فرمود مخارج بازماندگان ترا خود مي رسانم و شما از همين جا بايد حرکت کنيد و بجائي نرويد. سپس پنج اشرفي زر مسکوک براي مصارف راه به من داد و يک نفر را امر کرد که مرکوبي اجاره کرده و مرا سوار نموده بدون تأمل از شهر خارج نمايد و چون بدارالخلافه رسيدم بديوانخانه سلطنتي رفتم و مکتوب حاکم را به توسط يکي از ملازمان به اميرنظام رسانيدم. طولي نکشيد که مرا در مجلس خويش بخواست و چون ابهت و همينه و احتشام مجلس مبهوتم کرده و هراسناکم نموده بود، اميرنظام ملتفت حالم شده و به خوشروئي و ملاطفت با من آغاز سخن کرده و در پيش روي خود را مرا بنشانيد و ساعتي با سايرين خود را مشغول داشت تا حالت طبيعي کمن بجاي آمده و هراسم باستيناس مبدل شد .
آنگاه بخادمي فرمود که آن سماور را بياور. تا آن زمان سماور نديده و اسم آنرا نيزنشنيده بودم و معلوم شده که غالب حضار چون من بي خبر از سماور بودند. پس مجمعه بزرگي مابين من و اميرنظام بگذاشتند و سماوري متوسط الجثه در آن جاي دادند و منقلي پر از آتش و ظرف آبي بياوردند. اميرنظام بدست خويش سماور را آب و آتش بنمود و تمام اجزاء سماور و خواص آنها را از دودکش و شير و بادگير و غيرها بيان فرمود، و چون آب بجوش آمد مقداريرا از شير بدفعات خارج نمود سپس امر فرمود تا سماور را از آب و آتش خالي کردند و خشک نمود بياوردند و بمن داد تا کاملاً داخل و خارج و اعالي و اسافل آنرا با تأني تمام بديدم و ترتيب ساختن آنرا در خاطر خويش مرتب نمودم. پس از آن فرمود مي تواني سماوري مانند آن بسازي تا عموم ايرانيان از چنين متاعي محروم نمانند و محتاج به طلب آن از ممالک خارجه نباشند؟ عرض کردم بلي مي سازم. گفت هرگاه نظير آنرا بسازي امتياز آنرا که نيکو سرمايه و ثروتي است بتو مي دهم و چند اشرفي طلا به من داد تا در تهيه آن بکار برم. و سماور را برداشته به بازار آمدم و دکان عم خويش که از اين پيش به طهران آمده و مشغول دواتگري بود پيدا کردم، و در آنجا تا يک هفته سماوري که از هر جهت مطابق با اصل بود بساختم و هر دو را در بغل گرفته به خانه امير نظام رفتم و بنظر وي رسانيدم. و بدقت هر دو را بديد و با هم بسنجيد و آفرينها گفت و تحسينها نمود و مسرتي هر چه تمامتر حاصل فرمود و امر کرد که هر دو را به دکان عودت دهم و روز ديگر در ساعتي معين هر دو را برداشته به ديوانخانه حاضر شوم، و دستور داد که چون حاضر شدي بر در اطاق که با من روبرو مي شوي چند دقيقه ساکت بايست، پس از آن با صدائي رسا مرا مخاطب ساخته بگوي اي وزير ايران با صنعتگران و کارگران ممملکت ميخواهي اين قسم رفتار کني که مدتي من با هزار اميد بايستم و تو ملتفت من نشوي؟ من گفتم جرأت چنين جسارتي مرا نيست امير نگاهي مهيب به من کرده فرمود دستور تو همين است که گفتم. من بشدت مرعوب و مضطرب شده و باشاره او برخاستم و سماورها را برداشتم و برفتم. و روز ديگر که در موقع مذکور حضور يافتم، مرا بديد و خود را به ملاحظه مکتوبي مشغول داشت تا من پس از تأملي خطابه خويش را خواندم وزير نيز با آنکه جمعي کثير از اعيان و اشراف در آنجا بودند، از جاي برخاست و عذرها خواست و تا نصفه اطاق براي گرفتن و ديدن سماور پيش آمد و هر دو را بگرفت و به حاضرين نيز نشان مي داد و تشخيص کار ايران را از صنعت روس از ايشان مي خواست و غالب امتياز نمي دادند. تا خود علامت کار خويش را به ايشان نمودم و امتحان آب و آتش کردن آنرا دادم. آنگاه امير نظام با ملاطفتي تمام پرسيد که مزد و قيمت مواد سماور شما به چه مبلغي تمام شده است؟
عرض کردم سه تومان. آنگاه يکي از کتاب و منشيان خود را مخاطب ساخته و فرمود فرمان امتياز سماور سازي را به نام اين استاد رقم کنيد که تا پانزده سال در تمام مملکت محروسه ايران مخصوص اوست و احدي بدون اجازه و رضايت او حق ساختن ندارد، و مي بايد يک دستگاه را از سه تومان و نيم بيشتر نفروشد. و نيز نامه اي به حاکم اصفهان بنگاريد که هر محل مناسبي را اين استاد معين کند خريداري کنيد و به هر قسم که بخواهد عمارت نماييد و به وي بسپاريد که کارخانه سماورسازي باشد، و هر مبلغي که به جهت فراهم نمودن آلات و ادوات دواتگري لازم باشد به او بدهيد و به خرج ديوان اعلي منظور داريد.
و بالجمله روزانه ديگر فرمان شاهي و رقمي که به عنوان حاکم بود با مخارج راه مرحمت فرموده روانه وطنم داشت. و چون به اصفهان رسيدم و نامه امير را به حاکم دادم يک نفر با من بفرستاد و زميني که اختيار نمودم بخريد و به دستور من چند اتاق در آنجا بنا کرد که در هر يک، يکي از کارهاي سماور را از چکش کاري و ريخته گري و پرداخت و چرخکاري و غيرها انجام نمايند. و نيز براي خريداري آلت دواتگري و قيمت برنج هر قدر که لازم بود بخريد و بداد و تمام مخارج عمارت از عرصه زمين و اعيان و آلات دواتگري و ساير مومات بالغ به دويست تومان شد و از من قبض رسيد بگرفتند که به خرج ديوان بياورند.
و من با شوقي بي اندازه و مسرتي سرشار مشغول کار شده و چند نفر از دواتگران را در کارخانه وارد کرده و تهيه يک صد دستگاه سماور را نموديم. و چون تمام اجزاء سماورها از لوله و پايه و آتش خانه و دسته و شير و بقيه اجزا آماده و مهيا شدند و موقع آن رسيد که اجزاء هر يک را بهم وصل کرده و شروع به فروش آنها نماييم و از امتيازي که دولت عليه ايران به من داده متمتع و برخوردار گرديم، که دو نفر فراش قرمز پوش از طرف حاکم اصفهان وارد کارخانه شدند و قبض دويست تومان مرا با حکمي ارائه دادند که مفاد آن گرفتن دويست تومان از من بود. گفتم اين چه اشتباهي است که واقع شده و چه ظلمي است که روا داشته اند. من فرمان دولتي و حکم امير کبير را دارم که اين وجوه را دولت مرحمت فرموده است. ايشان سخن را در دهان من شکسته و مشتهاي گران حواله سر و گردن من نموده، از شناسايي امير نظام تجاهل کرده و به او سقطها گفتند و دشنامها دادند. فهميدم که کار دگرگون شده و امير نظام از ميان رفته است.
منبع:
نامه هاي امير کبير به انضمام نوادر الامير، تصحيح و تدوين از سيد علي آل داود، صفحات 306 و 307.
نامه هاي امير کبير به انضمام نوادر الامير، تصحيح و تدوين از سيد علي آل داود، صفحات 308 تا 311.
سازمان آموزش و پرورش استان خراسان
ا
ين
يکي از برنامه هاي اصلاحي اميرکبير در آغاز صدارتش در سال 1227 خورشيدي اجراي طرح واکسن زدن و آبله کوبي عمومي بود که امير دستور داده بود آبله کوبي به خصوص در مورد اطفال و نوجوانان ايراني اعمال شود .
اما چند روزي پس از اجراي اين طرح به اميرکبير خبرداده شد که مردم از زدن واکسن آبله امتناع مي کنند زيرا چند تن از دعانويس ها و ها شايعه کرده اند که واکسن زدن باعث راه يافتن جن به خون انسان مي شود .
در همين زمان به امير خبر رسيد که 5 نفر از مردم شهر به علت ابتلا به بيماري آبله جان خود را از دست داده اند و اميرکبير بي درنگ دستور داد هرکسي که حاضرنشود آبله بکوبد ، بايد 5 تومان به صندوق دولت جريمه بدهد .
امير تصور مي کرد با اين فرمان همه مردم واکسن آبله مي کوبند اما نفوذ حرف هاي ها و دعانويسها و ناداني مردم بيشتر از آن بود که دستور اميرکبير را بپذيرند و بعضي از مردم که پول کافي داشتند 5 تومان را پرداختند و از آبله کوبي سرباز زدند و آن عده که قادر به پرداخت پنج تومان نبودند هنگام مراجعه ماموران در آب انبارها پنهان مي شدند و يا از شهر بيرون مي رفتند .
يکي از اين روزها به اميرکبير اطلاع دادند از همه مردم شهر تهران و روستاهاي اطراف فقط 330 نفر آبله کوبيده اند و در همان روز پاره دوزي را که فرزندش از بيماري آبله مرده بود ، نزد امير آوردند.
اميرکبير به جسد کودک نگاه کرد و به پدرش گفت : " ما که براي نجات جان بچه هايتان آبله کوب فرستاديم ، چرا مانع از زدن واکسن به کودک خود شدي .؟
پيرمرد پاره دوز با غم و اندوه فراوان پاسخ داد " حضرت اميرکبير به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم ، جن زده مي شود ."
اميرکبير با شنيدن اين پاسخ ، فرياد زد " واي از جهل و ناداني گذشته از اين که فرزندت را از دست داده اي ، بايد پنج تومان هم جريمه بدهي ."
پيرمرد با التماس گفت : " باور کنيد که هيچ ندارم ."
اميرکبير دست در جيب خود کرد و 5 تومان به پيرمرد داد و سپس گفت : " حکم برنمي گردد ، اين پنج تومان را به صندون دولت به پرداز ."
دقايقي بعد بقالي را نزد امير آوردند که فرزند اين بقال نيز از آبله مرده بود و اميرکبير اين بار نتوانست تحمل کند روي صندلي نشست و با حالي زار شروع به گريستن کرد .
در همين زمان ميرزا آقاخان وارد دفتر امير شد ، وي کمتر ديده بود که اميرکبير گريه کند ، علت را پرسيد اميرگفت : دو کودک از بيماري آبله مرده اند .
ميرزا آقاخان با تعجب گفت : " عجب ، من تصور مي کردم پسر امير مرده است که اين چنين گريه مي کند ."
سپس به اميرکبير نزديک شد و گفت : " گريستن آن هم به اين گونه براي دو طفل بقال و پاره دوز در شان شما نيست ."
اميرکبير سرش را بلند کرد و با خشم به ميرزا آقاخان نگاه کرد ؛ انچنانکه ميرزا آقاخان از ترس برخود لرزيد ، آنگاه اميرکبير اشک هايش را پاک کرد و گفت : " خاموش باش تا زماني که ما سرپرستي اين ملت را بر عهده داريم مسوول مرگشان ما هستيم ."
ميرزا آقاخان با ترس و لرز و آهسته گفت : " اما اينان براثر جهل آبله نزدند ."
امير با صداي بلند گفت : " مسوول جهلشان هم ما هستيم ، اگر ما در هر روستا و کوچه و خياباني مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم دعا نويس ها و رمال ها بساط خود را جمع مي کنند . همه ايراني ها اولاد حقيقي من هستند و من از اين مي گريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که براثر نکوبيدن آبله بميرند .
منشي سفارت انگليس در تهران، شخصيت امير و کردارش را چنين توصيف مي کند:" .امير نظام به کلي فراتر از آن بود که کسي بتواند او را به رشوه بفريبد. روزها و هفته ها مي گذشت که از بام تا شام کار مي کرد و نصيب خود را همان وظيفه مقدس مي دانست. دشواري ها و نيرنگ ها نيز او را از کار، سست و دل سرد نمي ساخت. اگر امير نظام در همه نقشه هايش کام ياب نگرديد، کاستي از دانايي و نيروي کارش نبود؛ تقصير از آنان بود که در ياري او کوتاهي کردند".
يکي از مستشاران انگليسي مي گويد: "از خصلت هاي ناپسند ايرانيان، "مداخل" است. اين واژه به گوش ايرانيان بسيار خوشايند است. مأموران دولت تنها با مداخل خوش حال مي شوند. مقرري آنان، چندان مورد توجه نيست و تنها مداخل يک شغل است که تمام حواس آنان را به طرف خود جلب مي کند. ميرزا تقي خان، کسي نبود که اسم مداخل و رشوه پيش او برده شود. اين مرد بي طمع، تمام اصول و رشته هاي ناپسند را برهم زد و از بين برد و ارتکاب آن را به کلي ممنوع کرد".
توطئه انگليسي ها
سفير انگلستان چندين بار به امير پيشنهاد رشوه داده بود، ولي امير، هيچ کدام را نپذيرفت و همين موضوع، خشم سفير را برانگيخت. سفير بارها گفته بود: "پول هايي که براي رشوه به امير پيشنهاد کردند و ايشان نپذيرفت، صرف کشتن وي کردند." سرانجام نيز دسيسه هاي انگليس و جيره بگيرانش در دربار، بزرگ مردي را به کام مرگ فرستاد که شهادتش، مُهر ننگي بر پيشاني دشمنان زد و زندگي اش، سند افتخاري شد در دستان ملت.
عد وابستگي به بيگانه
ايران، سال هاي فراواني را به ياد دارد که بيگانگان به سرمايه هاي ملي آن دست اندازي و در سرنوشت ايرانيان دخالت مي کردند. دوران قاجارها نيز با زورگويي هاي انگلستان و روسيه همراه بود. ميرزا تقي خان اميرکبير از مخالفان گسترش نفوذ تاراج گرانه بيگانگان در ايران بود. او حامي استقلال ملي بود و در برابر خواسته هاي نابجاي بيگانگان، سرسختانه مقاومت مي کرد. ازاين رو، مي کوشيد از دادن هرگونه امتيازي به اين کشورها پرهيز شود.
ايجاد رابطه با کشورهايي همچون اتريش، ايالات متحده، فرانسه و آلمان، سياست ديگري براي محدود کردن وابستگي به دو دولت انگلستان و روسيه بود. يکي از نمايندگان انگليس مي گويد: "سعي من و کوشش نماينده روسيه و تلاش مشترک ما، همگي باطل است. کسي نمي تواند ميرزا تقي خان را از تصميمش بازدارد".
تلاش براي سربلندي کشور
ميرزا تقي خان امير کبير مدت 3 سال و دو ماه و بيست وهشت روز صدر اعظم ناصر الدين شاه قاجار را برعهده داشت و در همين مدت توانست منشا خدمات فراواني براي کشور شود.اقدامات اميرکبير مخالفتهاي فراواني را از بيرون و حتي درون دربار به دنبال داشت اما اميرکبير بي توجه به مخالفتها به تغييرات زير بنايي واساسي براي پيشبرد کشور پرداخت. ناظم الاسلام کرماني معتقد است که "اميرکبير يکي از کساني بود که سبب شد مردم ايران در راه تمدن قدم گذارند".
توصيفات امام(ره) و مقام معظم رهبري از اميرکبير
" سال بدى بود براى اينکه مفتضح شد هيئت حاکمه؛ مفتضح شد دستگاه جبار؛ و ما نمىخواستيم. ما نمىخواهيم که مملکت ما در خارج معرفى بشود که همچو عناصر خبيثى سرِکارند؛ ما نمىخواستيم اين را. ما مىخواهيم که مملکت ما از آن نقطه اولىاش تا آن آخرش، جورى باشند، طورى سلوک بکنند که مايه افتخار يک مملکتى باشد. بگويند آقا، ما اميرکبير داريم ."(بخشي از بيانات حضرت امام(ره) عليه رژيم ستمشاهي در مسجد اعظم قم، در تاريخ 12 ارديبهشت سال 1342 )
اين ها و نامه هاي ديگري با اين مضمون از او، نشانگر اعتقاد والاي او به مذهبش مي باشد، چنانچه اشاره به نماز، روزه و رفتن به روضه سيد الشهداء و. کرده است ،افزون بر ويژگي هاي ديني، منش رفتاري و ويژگي هاي اخلاقي هر فرد، ساخته دوران پرفراز و نشيب زندگي اوست. خانواده اي که در آن تولد يافته است، دوستاني که هم بازي اش بوده اند، معلماني که تربيتش کرده و مردماني که با او سروکار داشته اند، همگي بر شخصيت انسان اثرگذارند.
امير از نگاه بيگانگان
منشي سفارت انگليس در تهران، شخصيت امير و کردارش را چنين توصيف مي کند:" .امير نظام به کلي فراتر از آن بود که کسي بتواند او را به رشوه بفريبد. روزها و هفته ها مي گذشت که از بام تا شام کار مي کرد و نصيب خود را همان وظيفه مقدس مي دانست. دشواري ها و نيرنگ ها نيز او را از کار، سست و دل سرد نمي ساخت. اگر امير نظام در همه نقشه هايش کام ياب نگرديد، کاستي از دانايي و نيروي کارش نبود؛ تقصير از آنان بود که در ياري او کوتاهي کردند".
يکي از مستشاران انگليسي مي گويد: "از خصلت هاي ناپسند ايرانيان، "مداخل" است. اين واژه به گوش ايرانيان بسيار خوشايند است. مأموران دولت تنها با مداخل خوش حال مي شوند. مقرري آنان، چندان مورد توجه نيست و تنها مداخل يک شغل است که تمام حواس آنان را به طرف خود جلب مي کند. ميرزا تقي خان، کسي نبود که اسم مداخل و رشوه پيش او برده شود. اين مرد بي طمع، تمام اصول و رشته هاي ناپسند را برهم زد و از بين برد و ارتکاب آن را به کلي ممنوع کرد".
توطئه انگليسي ها
سفير انگلستان چندين بار به امير پيشنهاد رشوه داده بود، ولي امير، هيچ کدام را نپذيرفت و همين موضوع، خشم سفير را برانگيخت. سفير بارها گفته بود: "پول هايي که براي رشوه به امير پيشنهاد کردند و ايشان نپذيرفت، صرف کشتن وي کردند." سرانجام نيز دسيسه هاي انگليس و جيره بگيرانش در دربار، بزرگ مردي را به کام مرگ فرستاد که شهادتش، مُهر ننگي بر پيشاني دشمنان زد و زندگي اش، سند افتخاري شد در دستان ملت.
عد وابستگي به بيگانه
ايران، سال هاي فراواني را به ياد دارد که بيگانگان به سرمايه هاي ملي آن دست اندازي و در سرنوشت ايرانيان دخالت مي کردند. دوران قاجارها نيز با زورگويي هاي انگلستان و روسيه همراه بود. ميرزا تقي خان اميرکبير از مخالفان گسترش نفوذ تاراج گرانه بيگانگان در ايران بود. او حامي استقلال ملي بود و در برابر خواسته هاي نابجاي بيگانگان، سرسختانه مقاومت مي کرد. ازاين رو، مي کوشيد از دادن هرگونه امتيازي به اين کشورها پرهيز شود.
ايجاد رابطه با کشورهايي همچون اتريش، ايالات متحده، فرانسه و آلمان، سياست ديگري براي محدود کردن وابستگي به دو دولت انگلستان و روسيه بود. يکي از نمايندگان انگليس مي گويد: "سعي من و کوشش نماينده روسيه و تلاش مشترک ما، همگي باطل است. کسي نمي تواند ميرزا تقي خان را از تصميمش بازدارد".
تلاش براي سربلندي کشور
ميرزا تقي خان امير کبير مدت 3 سال و دو ماه و بيست وهشت روز صدر اعظم ناصر الدين شاه قاجار را برعهده داشت و در همين مدت توانست منشا خدمات فراواني براي کشور شود.اقدامات اميرکبير مخالفتهاي فراواني را از بيرون و حتي درون دربار به دنبال داشت اما اميرکبير بي توجه به مخالفتها به تغييرات زير بنايي واساسي براي پيشبرد کشور پرداخت. ناظم الاسلام کرماني معتقد است که "اميرکبير يکي از کساني بود که سبب شد مردم ايران در راه تمدن قدم گذارند".
درباره این سایت