مرحوم حاجي ابراهيم خان صديق الممالک کاشي، لله مرحوم صديق الدوله فرزند اکبرشاهزاده ظل السلطان، – مسعودميرزا- حکايت مي فرمودکه من با جمعي از بزرگان خدام شاهزاده و بسط مال حکومت او مسرتي سرشار داشتيم و به سخنان هزل و مطايبه خود را سرگرم نموده و در بساط انبساط مشغول عيش و نشاط بوديم و اتفاقاً فقيري پير پيدا شده سؤال نمود و عيدي خواست. ما هر يک مقداري شاهي سفيد به او داديم. چون شست خويش را پر از سيم ديده نسيم مسرتي بر خاطر هوي وزيده و با بشاشتي تمام گفت سرگذشتي دارم که قابل استماع است، اگر اجازت دهيد عرض کنم. خوشروئي و چرب زباني او ما را بر آن داشت که اجازتش داديم. گفت در تاريخي که چراغعلي خان زنگنه از طرف اميرنظام به حکومت اين ولايت منسوب بود و تمام اشرار اين شهر را سرکوب نموده و اهالي به نعمت امنيت نايل شدند، من به سن 24سالگي بودم و بجز مادر و عيال کسي را نداشتم و به صنعت دواتگري معيشت خود را مي گذرانيدم.


Memory of Amir KabirMemory of Amir Kabir


يک روز فراشي از طرف حکومت به بازار ما بيامد و تمام دواتگران را که بيش از چهل نفر بودند بدارالحکومه برد و به حاکم حضور ما را در آنجا عرض نمود. حاکم همه را نزديک خواسته و پرسيد کدام يک از شما در صنعت دواتگري از ساير استادتر و کاملتر است؟ ما با هم مدتي به مشاوره مذاکره نموديم تا استادي دو نفر از ما مسلم و منتخب شد و امتياز ايشانرا همه اعتراف نمودند و يکي از آن دو نفر من بودم. حاکم فرمود شما دو نفر به تالار بياييد و سايرين مرخصند که پي کار خود بروند. و چون به تالار رفتيم بعضي مسائل از ما بپرسيد. آنگاه مرانگاه داشته ديگري را مرخص نموده و به من فرمود که اتابک اعظم اميرنظام ترا در طهران خواسته و مي بايد همين ساعت سفر کني و مکتوبي بمن داد که به اميرنظام برسانم. من عرض کردم اطاعت مي کنم اما بايد به خانه بروم و زندگي مادر و عيالم را در غياب خود ترتيب بدهم. فرمود مخارج بازماندگان ترا خود مي رسانم و شما از همين جا بايد حرکت کنيد و بجائي نرويد. سپس پنج اشرفي زر مسکوک براي مصارف راه به من داد و يک نفر را امر کرد که مرکوبي اجاره کرده و مرا سوار نموده بدون تأمل از شهر خارج نمايد و چون بدارالخلافه رسيدم بديوانخانه سلطنتي رفتم و مکتوب حاکم را به توسط يکي از ملازمان به اميرنظام رسانيدم. طولي نکشيد که مرا در مجلس خويش بخواست و چون ابهت و همينه و احتشام مجلس مبهوتم کرده و هراسناکم نموده بود، اميرنظام ملتفت حالم شده و به خوشروئي و ملاطفت با من آغاز سخن کرده و در پيش روي خود را مرا بنشانيد و ساعتي با سايرين خود را مشغول داشت تا حالت طبيعي کمن بجاي آمده و هراسم باستيناس مبدل شد .


آنگاه بخادمي فرمود که آن سماور را بياور. تا آن زمان سماور نديده و اسم آنرا نيزنشنيده بودم و معلوم شده که غالب حضار چون من بي خبر از سماور بودند. پس مجمعه بزرگي مابين من و اميرنظام بگذاشتند و سماوري متوسط الجثه در آن جاي دادند و منقلي پر از آتش و ظرف آبي بياوردند. اميرنظام بدست خويش سماور را آب و آتش بنمود و تمام اجزاء سماور و خواص آنها را از دودکش و شير و بادگير و غيرها بيان فرمود، و چون آب بجوش آمد مقداريرا از شير بدفعات خارج نمود سپس امر فرمود تا سماور را از آب و آتش خالي کردند و خشک نمود بياوردند و بمن داد تا کاملاً داخل و خارج و اعالي و اسافل آنرا با تأني تمام بديدم و ترتيب ساختن آنرا در خاطر خويش مرتب نمودم. پس از آن فرمود مي تواني سماوري مانند آن بسازي تا عموم ايرانيان از چنين متاعي محروم نمانند و محتاج به طلب آن از ممالک خارجه نباشند؟ عرض کردم بلي مي سازم. گفت هرگاه نظير آنرا بسازي امتياز آنرا که نيکو سرمايه و ثروتي است بتو مي دهم و چند اشرفي طلا به من داد تا در تهيه آن بکار برم. و سماور را برداشته به بازار آمدم و دکان عم خويش که از اين پيش به طهران آمده و مشغول دواتگري بود پيدا کردم، و در آنجا تا يک هفته سماوري که از هر جهت مطابق با اصل بود بساختم و هر دو را در بغل گرفته به خانه امير نظام رفتم و بنظر وي رسانيدم. و بدقت هر دو را بديد و با هم بسنجيد و آفرينها گفت و تحسينها نمود و مسرتي هر چه تمامتر حاصل فرمود و امر کرد که هر دو را به دکان عودت دهم و روز ديگر در ساعتي معين هر دو را برداشته به ديوانخانه حاضر شوم، و دستور داد که چون حاضر شدي بر در اطاق که با من روبرو مي شوي چند دقيقه ساکت بايست، پس از آن با صدائي رسا مرا مخاطب ساخته بگوي اي وزير ايران با صنعتگران و کارگران ممملکت ميخواهي اين قسم رفتار کني که مدتي من با هزار اميد بايستم و تو ملتفت من نشوي؟ من گفتم جرأت چنين جسارتي مرا نيست امير نگاهي مهيب به من کرده فرمود دستور تو همين است که گفتم. من بشدت مرعوب و مضطرب شده و باشاره او برخاستم و سماورها را برداشتم و برفتم. و روز ديگر که در موقع مذکور حضور يافتم، مرا بديد و خود را به ملاحظه مکتوبي مشغول داشت تا من پس از تأملي خطابه خويش را خواندم وزير نيز با آنکه جمعي کثير از اعيان و اشراف در آنجا بودند، از جاي برخاست و عذرها خواست و تا نصفه اطاق براي گرفتن و ديدن سماور پيش آمد و هر دو را بگرفت و به حاضرين نيز نشان مي داد و تشخيص کار ايران را از صنعت روس از ايشان مي خواست و غالب امتياز نمي دادند. تا خود علامت کار خويش را به ايشان نمودم و امتحان آب و آتش کردن آنرا دادم. آنگاه امير نظام با ملاطفتي تمام پرسيد که مزد و قيمت مواد سماور شما به چه مبلغي تمام شده است؟


عرض کردم سه تومان. آنگاه يکي از کتاب و منشيان خود را مخاطب ساخته و فرمود فرمان امتياز سماور سازي را به نام اين استاد رقم کنيد که تا پانزده سال در تمام مملکت محروسه ايران مخصوص اوست و احدي بدون اجازه و رضايت او حق ساختن ندارد، و مي بايد يک دستگاه را از سه تومان و نيم بيشتر نفروشد. و نيز نامه اي به حاکم اصفهان بنگاريد که هر محل مناسبي را اين استاد معين کند خريداري کنيد و به هر قسم که بخواهد عمارت نماييد و به وي بسپاريد که کارخانه سماورسازي باشد، و هر مبلغي که به جهت فراهم نمودن آلات و ادوات دواتگري لازم باشد به او بدهيد و به خرج ديوان اعلي منظور داريد.


و بالجمله روزانه ديگر فرمان شاهي و رقمي که به عنوان حاکم بود با مخارج راه مرحمت فرموده روانه وطنم داشت. و چون به اصفهان رسيدم و نامه امير را به حاکم دادم يک نفر با من بفرستاد و زميني که اختيار نمودم بخريد و به دستور من چند اتاق در آنجا بنا کرد که در هر يک، يکي از کارهاي سماور را از چکش کاري و ريخته گري و پرداخت و چرخکاري و غيرها انجام نمايند. و نيز براي خريداري آلت دواتگري و قيمت برنج هر قدر که لازم بود بخريد و بداد و تمام مخارج عمارت از عرصه زمين و اعيان و آلات دواتگري و ساير مومات بالغ به دويست تومان شد و از من قبض رسيد بگرفتند که به خرج ديوان بياورند.


و من با شوقي بي اندازه و مسرتي سرشار مشغول کار شده و چند نفر از دواتگران را در کارخانه وارد کرده و تهيه يک صد دستگاه سماور را نموديم. و چون تمام اجزاء سماورها از لوله و پايه و آتش خانه و دسته و شير و بقيه اجزا آماده و مهيا شدند و موقع آن رسيد که اجزاء هر يک را بهم وصل کرده و شروع به فروش آنها نماييم و از امتيازي که دولت عليه ايران به من داده متمتع و برخوردار گرديم، که دو نفر فراش قرمز پوش از طرف حاکم اصفهان وارد کارخانه شدند و قبض دويست تومان مرا با حکمي ارائه دادند که مفاد آن گرفتن دويست تومان از من بود. گفتم اين چه اشتباهي است که واقع شده و چه ظلمي است که روا داشته اند. من فرمان دولتي و حکم امير کبير را دارم که اين وجوه را دولت مرحمت فرموده است. ايشان سخن را در دهان من شکسته و مشتهاي گران حواله سر و گردن من نموده، از شناسايي امير نظام تجاهل کرده و به او سقطها گفتند و دشنامها دادند. فهميدم که کار دگرگون شده و امير نظام از ميان رفته است.


منبع:


نامه هاي امير کبير به انضمام نوادر الامير، تصحيح و تدوين از سيد علي آل داود، صفحات 306 و 307.


نامه هاي امير کبير به انضمام نوادر الامير، تصحيح و تدوين از سيد علي آل داود، صفحات 308 تا 311.


سازمان آموزش و پرورش استان خراسان


مشخصات

  • جهت مشاهده منبع اصلی این مطلب کلیک کنید
  • کلمات کلیدی منبع : سماور ,امير ,تمام ,فرمود ,حاکم ,اميرنظام ,امير نظام ,امير کبير ,دويست تومان ,انضمام نوادر ,نوادر الامير، ,نوادر الامير، تصحيح ,انضمام نوادر الامير،
  • در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Kim دانش اموزش کلاس هفتم David alisameti آژانس مسافرتی الیت کرمانشاه خریدو فروش و رهن واجاره املاک در اندیشه Jennifer رودخانه ماه EMOZIONANTE سلواچت,سلوا چت,ملودی چت,بیرجند چت,مشهد چت,مشتی چت